عشق واقعی ارزان است اگر گران باشد عشق واقعی نیست . شاتو بریان

آخر هر چیزی خوب میشه 

 

اگه خوب نشد....... 

 

بدون هنوز آخرش نشده! 

 

چازلی چاپلین

مریم پاک باشم ،

یا یک گیاه هرز ...

به باورهای من عشق بورز .

دلم شکسته تر از شیشه های شهر شماست 

شکسته باد کسی کاین چنینمان می خواست

خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی،زندگی های اداری 

آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری
با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته 

خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری 

صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری
رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم: 

 شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری 

عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث 

در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری

ما ایم و نوای بی نوایی 

 

بسم الله اگر حریف مایی......

داربستی به زیر بنای ویران شده ی دل گزارده ام 

 

که باد و باران نامهربانی های این قوم بیش تر ویرانه  

 

اش نسازد ....

 

شاید  بر این ویرانه  

 

روزی ، شبی‌، در سکوتی آشنایی گذر کرد..... 

 

شاید؟

سکوت

گفتم که سکوت ... ! از چه رو لالی و کور ؟ فریاد بکش ،‌که زندگی رفت به گور
 گفتا که خموش ! تا که زندانی زور
 بهتر شنود ، ندای تاریخ ز دور
 بستم ز سخن لب ، و فرا دادم گوش
 دیدم که ز بیکران ،‌دردی خاموش
 فریاد زمان ،‌رمیده در قلب سروش
کای ژنده بتن ،‌ مردن کاشانه به دوش
 بس بود هر آنچه زور بی مسلک پست
 در دامن این تیره شب مرده پرست
 با فقر سیاه.... طفل سرمایه ی مست
 قلب نفس بیکستان ، کشت ... شکست
 دل زنده کنید تا بمیرد نکام
 این نظم سیاه و ... فقر در ظلمت شام
 برسر نکشد ، خزیده از بام به بام
 خون دل پا برهنگان ، جام به جام
نابود کنید . یأس را در دل خویش
 کاین ظلمت دردگستر ، زار پریش
 محکوم به مرگ جاودانی است ... بلی
شب خاک بسر زند ، چو روز اید پیش

 

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم

چند وقتیست که هر شب  به تو می اندیشم

به تو ، آری به تو ، یعنی به همان منظر دور

به همان سبز ملین ، به همان باغ بلور

به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری

که سراغش ز غزلهای خودم می گیری

به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو

به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو

به نفسهای تو در سایه سنگین سکوت

به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت

شبحی چند شبی آفت جانم شده است

اول نام کسی ورد زبانم شده است

در من انگار یکی در پی انکار من است

یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است

یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگیش

می شود یک شبه پی برد به دلدادگیش

یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش

میتوان پل زد از احساس خدا تا دل خویش

آه ای خواب گرانسنگ سبکبار شده

تو که بر روح من افتاده و آوار شده

آه ای بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست

راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست ؟

اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست

پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست ؟

آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود

آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود

اینک از پشت دل آینه پیدا شده است

خود تماشا گه این خیل تماشا شده است

آن الفبای دبستانی دلخواه ؛ تویی

عشق من ، آن شبح شاد شبانگاه ؛ تویی

حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش

                                       عاشقی جرم قشنگیست ، به انکار مکوش

بعضی نمک می خورن نمک دون میشکنن

سگی را لقمه ای هرگز فراموش 

 

نشاید گر زنی صد نوبتش سنگ ......

 

اگر عمری نوازی سفله ای را  !

 

به کمتر چیزی آید با تو در جنگ!!!!!