به نام غم که با همه بی معرفتیش از تو با معرفت تره 

چون حداقل شبی یه بار بهم سر میزنه

چی بخونم وقتی چشمام از هجوم گریه خیسه وقتی هیچ کس نمیتونه گریه هامو بنویسه چی بخونم وقتی قلبت من و از توو قصه رونده وقتی که به جز یه سایه کسی پیش من نمونده چی بخونم وقتی فریاد با سکوت فرقی نداره وقتی هیچ کس نمیتونه تو رو پیش من بیاره شب هم نفسی شب بلند تنهایی تو که هم نفسی بگو کجای دنیایی چی بگم وقتی ترانه بی تو جلوه ای نداره وقتی آواز من و خاموش توی کوچه جا میزاره وقتی که برای بغضم جز شکستن چاره ای نیست چی بخونم وقتی چشمام از هجوم گریه خیسه چــــــی بخونـــم وقتی فــــــریـــاد با سکــــوت فــــرقــــی نــــــداره

لیلیُ مجنون ُ خدا ُ چرخ

   لیلی گفت بس است . بس است و از قصه بیرون آمد

 مجنون دور خودش میچرخید . مجنون لیلی را نمیدید رفتنش را هم . 

لیلی گفت :کاش مجنون این همه خود خواه نبود .کاش لیلی را میدید .

 خدا گفت : لیلی بمان . قصه بی لیلی را کسی نخواهد خواند

 لیلی گفت : این قصه نیست . پایان ندارد .

حکایت است حکایت چرخیدن . 

خدا گفت :مثل حکایت زمین . مثل حکایت ماه . لیلی بچرخ

 لیلی گفت : کاش مجنون چرخیدنم را میدید .مثل زمین که چرخیدن ماه را میبیند . 

خدا گفت :چرخیدنت را من تمتشا میکنم .لیلی بچرخ .

 لیلی چرخید و چرخید و چرخید و چرخید  دور دور لیلی است

 لیلی میگردد و قصه اش دایره است  هزار نقطه دوار دیگر.

 نه نقطه و نه لیلی لیلی  ! بگرد . گردیدنت را من تماشا میکنم

 لیلی ! بگرد .تنها حکایت دایره باقیست  

من مسافرم

  من مسافرم
 من یک مسافرم همین و بس 
دیرگاهیست کوله بار خویش بسته ام
 
هرلحظه می روم تاعمردهم به باد
 
گویی جز این هنر ندارم به یاد.
 
دیریست شب از خاطرم نمی رود
 
گویی ستاره ایی بر من نمی دمد
 
هردم دراین کوره راه سنگلاخ عمر
 
با درد پیاله های خود شکسته ام...
 
امروز می روداز خاطرم دو چشم تو
 
دیگر شکسته ام هر آنچه رفت وبود وشد
 
دیگر چه  خواهم از افسون این سفر
 
من مانده ام با دو چشم مهربان تو.
 

گناه

راست میگه مگه نه ؟؟؟!!


شبهای دراز بی عبادت چه کنم؟
طبعم به گناه کرده عادت چه کنم؟

گویند خدا گناه را می بخشد

او بخشد ولی من از خجالت چه کنم؟؟؟

کسی که خوابه،میشه بیدارش کرد،اما کسی که خودشو زده به خواب،ٍدیگه بیدار بشو

نیست!

خدا

 
خدایــــــــــا  اگر مـــا بد کنیــــــــم تورا بنـــــــده های

خــــوب بسیــــــــار اســــــــت

تــــــــــو اگر مــــدارا نکنـــی

مـــــارا خدای دیگر نیســت
دربیکران زندگی دوچیز افسـونـــم کــرد

 آبــــــــــی آســمان وخدا

آبی آسمان را میبینم و میدانم که  نیست

خدارا نمی بینم و میدانم که هست

 

آدما آی آدما

 

آدما آی آدما

 

ببینین زندگی رو چه بی وفاست

ببینین رفتن گل چه بی صداست

دست رفاقت نمی دیم

حرف صداقت نمیگیم

باز میگیریم بهونه

شکفه از این زمونه

کاشکی می شد می گفتیم   کاشکی می شد می گفتیم  حرف های عاشقونه

سرم رو روی شونت می گذاشتم

گل بوسه روی لبات می کاشتم

برات هر لحظه حرفی تازه داشتم

برات هر لحظه شعر می سرودم

یکی یک دونه قلب تو بودم     یکی یک دونه قلب تو بودم

برات روزی صدا ساز بودم

طنین دلکش آواز بودم

میون جمله های عاشقونه

منم که برات هم راز بودم

برام از عشق عاشقا می گفتی

از عاشق بودن دلها می گفتی

برام از عشق و احساس خدایی

برام از خوبی دنیا می گفتی

سرم رو روی شونت می گذاشتم

گل بوسه روی لبات می گذاشتم

برات هر لحظه حرفی تازه داشتم

برات هر لحظه شعر می سرودم

یکی یک دونه قلب تو بودم      یکی یک دونه قلب تو بودم

بیا تا عشق تو چشمات ببینم

برات هرچی گل سرخ بچینم

بیا زیر و بم فریاد من شو

یکی شو با من هم راز من شو

سرم رو روی شونت می گذاشتم

گل بوسه روی لبات می کاشتم

درد

 و من نابود می شوم و ناله ای از من بر نمی خیزد

فقط برای آنکه .....................

مثل اینکه آدم از قصد نفس خودش حبس کنه تا بمیره

یه دردی که از درون آدمو میسوزونه و نباید شکفه ای کرد.

 

سحر بلبل حکایت با صبا کرد

که عشق روی گل با ما چه ها کرد

از آن رنگ رخم خون در دل افتاد

وز آن گلشن بخارم مبتلا کرد