دل و من

نبسته ام به کس دل       نه بسته کس به من دل

چو تخته پاره بر موج       رها  رها  رها  من.....

ز من هر آنکه او دور       چو دل به سینه نزدیک

به من هر آن که نزدیک   از او جدا جدا من......

نه چشم دل به سویی    نه باده در سبویی

که تر کنم گلویی       به یاد آشنا من......

ستاره ها نهفتم         در آسمان ابری   

دلم گرفته ای دوست .....   هوای گریه با من ..... هوای گریه با من....

دلم گرفته ای دوست    هوای گریه با من.

*فقط همین

در نهایت عقلها دیوانگیست

*کی توان داشت به بهبودی بیمار امید

اندر آنجا که طبیب از همه بیمارتر است

*به من نگو

می دانی چقدر ساده است فراموش کردن تو
تو اصلا مگر بوده ای !که فراموشت کنم.

مراد از گل اگر رنگ است آن رخسار هم دارد
مراد از می اگر مستی است چشم یار هم دارد
نمی دانم چرا دوران به کام مانمی گردد
اگر جرمم پریشانی است زلف یار هم دارد

بی تو با..........

بی تو با هر لحظه شب گفتگو دارم هنوز
آن شب عشق آفرین را آرزودارم هنوز

روبرویم بودی و من خیره در چشمان تو

بی تو تصویر تو را در روبرو دارم هنوز .....

از می عشق کهن بودیم آن شب هر دو مست

آن می عشق کهن را در سبو دارم هنوز

دیده نابینا شده مشتاق دیدارم هنوز

مرغ شب خوابید و با یاد تو بیدارم هنوز

به نام دوست که همیشه سخن از اوست

با سلامی گرم با درودی پاک ُروزگارت بی که با من بگذرد خوش باد.

سینه ام گور بسی خاطره هاست
خاطراتی که نه شیرین بس تلخ
من از این خاطره ها می سوزم و به این درد گران می سازم
بر سرم سایه مهری ننشست. هیچ کس بر دل من راه امیدی نگشود
و کسی ناله برخاسته از رنج مرا گوش نداد
مرغ اندیشه من بال نزد پر نگشود در همان لحظه که خواست بال زند بپرد اوج بگیرد
ناگاه تیر برخاسته از چله دوست بال او بر هم دوخت
اینهمه زخمه ز بیگانه و ضربت زخودی
کلماتیست که هر سطر ز غمنامه من روی آن بنشسته است
بگذار تا من بگذرم از این سخنها
دردم فزون غمنامه تلخم مفصل
بار دگر هم با شما خواهم سخن گفت
دردی دگر رنجی دگر نجوای دیگر
تا آن زمان دست خدا همراهتان باد.

تا خاک نشدی ...

                 

                خاکی باش...

لحظه ها خاطره اند ...

زندگی شوق تمنای همین خاطره هاست

حالشو ببر

اینکه از بی سخنی کشت مرا چیزی نیست
زنده ام کرد به یک حرف قیامت اینست.